ʚϊɞ
بلاخره یاد گرفتم سیبیل بزنم.
* * *
ʚϊɞ
به کُوزِت نگاه کردم. سر تاپاشو از نظر گذروندم. تُفی به کناری انداختم و گفتم: «زِکّی!»
پدر فردا پرواز داره...آشِ پشتِ پا...کوزتی کردن...خونهای شبیهِ کاروانسرا...
* * *
ʚϊɞ
خوزستان کمی رویِ خوش به خودش دید الحمدالله! :| باران بارید! :)
البته دما هنوز 50 درجه سلسیوسِ ! :|