۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

الآن مثلا داستان نوشتیم! :)

فکر کنم 10 یا 9 ماه پیش بود که تو انجمن ندخبهبخدنوطظ، "چالش"ـی برگزار شد.( توی اون عکس منظور از کیا، خوده منم! گیج نشید!)

ما دعوت شدیم و کیمیا متنشو برام فرستاد... من از اول نمی دونستم چالشه! فکر می کردم مثل همیشه مسابقه ی داستان نویسی دارن و از این بند و بساطا! برای همین داستان گونه نوشتمش!

دیدن عکس بالا الزامیه! 

 نکته:  یک عدد هم بلاگری، در ترمیم داستان کمکم کردن. دستشون واقعا درد نکنه! :)
  • موافق [ ۱۲ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • نیلی ‌
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶

    نمک شو! [بازی وبلاگی]

    . . .
    در راستای مسابقه ی نمک شو، منم می خوام دوستانو به رای دادن تشویق کنم.
    . . .
    یعنی من فدای اون "طراح:خودم" هستم! اصن کی دیگه می تونه کپیش کنه؟! :)
    یه عکس نوشته ی دیگه هم در راستای بیکاری بیش از حد ساختم؛ که به خاطر جنبه ی خنک بازی ای که داشت، فقط لایق یک دید زدن سطحی است و بس! [کلیک]
    در وب TEDEXT، سه تا متن دیده می شه. بخونید و رای بدید! [مسابقه ی بس خفنی است. خودتونم یه فیضی می برید! از ما گفتن بود. :|]
     ** با لایک زدن در [اینجا]، به مطلب مورد علاقه ی خود رای دهید. **

    با ربط نوشت: اگه تونستید نکته ی عکسا رو بفهمید! :|

    [رای دهی برای گروه پنج، به پایان رسید- ۲۹ تیر]
    [مسابقه برای گروه ششم همچنان ادامه دارد-۳۰ تیر]
    [رای گیری به پایان رسید- ۳۱ تیر]
  • موافق [ ۹ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • نیلی ‌
    • چهارشنبه ۲۸ تیر ۹۶

    و این گونه است که...game over!

    اینجا دیگه آخر خطه...
    برای اولین بار ...من...[بغض]... من بچه ای که جیش بزرگ کرده بود رو شستم! :(
    از طرز [بالا کشیدن تومونش] معلومه کار خودِ ناکِسَمه! :(
    هنوز زود بود نامردا...من تازه به جیش کوچیک شستن عادت کرده بودم!
    خیلی زود بود! خیلی...
  • موافق [ ۱۴ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۵۱ ]
    • نیلی ‌
    • يكشنبه ۲۵ تیر ۹۶

    این نوشته را باید بوسید و بوسید؛ تا مرز تف مال شدن!

    [کلیک]

    دفتر خاطراتمو طی یک عملیات کاملا ناخواستانه پیدا کردم...

    شیرین ترینش هم... 

    برادر 28 ساله ی سال 93 ایم رو مجبور کردم برام متنی به عنوان یادگاری بنویسه! 

    با دیدن متن، به این فکر فرو رفتم که....هی باباع! من الان یک عدد گودزیلام که فقط و فقط در کودکی بویی از معصومیت بردم!

    یه مجموعه از "لولو نویس ها"ی دفتر خاطراتم جمع آوری کردم! :)

    همیشه یه چیزایی هست که دلت رو شاد تر از حد مجاز کنه!

  • موافق [ ۱۷ ] | مخالف [ ۲ ]
  • نظرات [ ۶۱ ]
    • نیلی ‌
    • جمعه ۲۳ تیر ۹۶

    در بی چارگی دست و پا می زنم! :D

    کامپیوتر رمز داره!

    فعلا باید با له بودن این قالب بسوزم و بسازم تا رمز زن اعظم، پیداش شه!

    قیافم وقتی با موبایل این کدای css رو به هم می ریزم و همزمان با مشت روی سرم می کوبم، واقعا دیدنیه!

    نکته ی اخلاقی: کاری نکنید کامپیوترتون رمز دار شه! D:

  • موافق [ ۱۵ ] | مخالف [ ۶ ]
  • نظرات [ ۴۳ ]
    • نیلی ‌
    • چهارشنبه ۲۱ تیر ۹۶

    رشته ام، پتک شده و کوبیده می شود بر فرق سرم!

    امروز صبح باید برم مدرسه! 
    هفته ی قبل که رفتم، گفتن از بین 11 نفر فقط 4 نفر از کلاسمون نمره ی زیر 13 نداشتن! [حالا اون 13.5 منم به روم نیارید]
    همچنین با لوتی گری اضافه کردن: دادا! کلاس چهار نفره دیدین خیره! 

    منحل شدن یا نشدن کلاس، امروز معلوم می شه!
    الان نوجوون مردمو به بی خوابی مزمن دچار کردن؛ کی جوابگوعه؟! 
    [ اصلا لازم نیست به روم بیارید که کامنت من ساعت چهار صبح دیروز در وب آندرومدا، دیده شده]

    نکته ی مهم اینجاست که منحل شدن کلاس ما می تونه وقایع زیر رو به دنبال داشته باشه:
    بد ترین حالت--> پاس کردن زیست و تغییر رشته به تجربی و ماندن در شاهد!
    بهترین حالت--> کوچ کردن به یک مدرسه ی سطح پایین تر و بالا آوردن معدل به آسانی! D: زیبا جادار مطمئن!

    نا متعادل نوشت: له شده ترین رشته ی دنیا با کمترین داوطلب!
    حداقل اگر تعداد داوطلبان زیاد بود، دو نفر معدل بالا رو از مدارس دیگه جذب می کردن و افراد کلاس زیاد می شد و لازم نبود ما بدبختا جور اون زیر سیزده ایا رو بکشیم! ووش!
    [با نشیمن گاهش به شیدا -نمره اول کلاس- تلنگری می زند و خود را به زور در جمع بالا 13 های کلاس -ترجیحا مخ های کلاس- جا می دهد!]

    در کل حرف حسابم اینه:
    محتاج دعام!
  • موافق [ ۱۷ ] | مخالف [ ۱ ]
  • نظرات [ ۳۷ ]
    • نیلی ‌
    • دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶

    گه گداری اندر کتاب ها، نظری کن! [بازی وبلاگی]

    [تا حالا کتاب هایی هدیه گرفتیم که پشت نویسی شده. در این بازی باید عکس اون نوشته هارو بذاریم. برای تداعی خاطرات...!]

    اول از همه عکس کل کتاب هایی که بهم اهدا شده رو قرار می دم!

    از سمت راست به چپ...از کوچکی تا بزرگی! تغییر مضمون کتاب ها، برام دوست داشتنیه! :)

    حالا با توجه به بی ذوق بودن افراد هدیه دهنده، تعداد اندکی از کتاب های پیش نویس شده رو قرار می دم.

  • موافق [ ۹ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • نیلی ‌
    • يكشنبه ۱۸ تیر ۹۶

    این منم؟! نیلی؟! وا سعدیا!

    وسط عروسی! o_O

    پدری دارم ز تبار مهربانی         پدری که لبخندش، عوض نکنم ز هر مالی!
    پدری چو بوی خوش محمدی            نه بوی گند جوراب و میرزا قاسمی!
    پدری که فدای چورک های صورتش          نسپارد به من، جز کار دندان مصنوعی هایش! :|

    اولین سروده ام تقدیم به بابابزرگی(بوا)! :)
    فقط تو رو خدا یه کاری کنید استاد شباهنگ اینو نبینه! D:

    خر ذوق نوشت: با یه نفر دعوام شد...خوب؟! بعد...بعد (اشک شوق)...جمله ی مویزمو به کار بردم D:
    منتظرم کامنتمو تایید کنه تا زودتر اسکرین شات بگیرم...! D:
    چقدرم آدمو تو دعوا خفن می کنه لامصب! (اشک شوق بیشتر!)
  • موافق [ ۱۶ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۳۷ ]
    • نیلی ‌
    • پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶

    خدا قوت شلغم نپخته! خسته نباشی جلبک دریایی!

    آخه هویچ! غوره نشده مویز شدی برا من؟!
    این دیالوگ رو تازه یاد گرفتم! D: دارم لحظه شماری می کنم یه نفر زیر چشمی نگاهم کنه تا با این چپ و راستش کنم! :)
    حریف می طلبم! D:
    این پست رو با یک عکس مزین می کنیم به شاخ بودن!

    +عکس بر می گرده به یک مسافرت!
  • موافق [ ۱۴ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۳۲ ]
    • نیلی ‌
    • سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶

    اندر احوالات نیلوفر بودن!

    نیلوفر بودن یعنی به جون خریدن لیمو بودن...لیلو بودن...از همه بد تر...لولو بودن! 

  • موافق [ ۱۶ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۳۴ ]
    • نیلی ‌
    • يكشنبه ۱۱ تیر ۹۶
    یکی از بهترین‌ کارهایی که تونستم توی زندگیم انجام بدم، نوشتن وبلاگ تو دوران نوجوونیم بود.