[خردادِ 94]
مادر- نیلو بیا و بیخیالِ این اردو شو...راهش دوره...اصلا اگه بری شیرمو حلالت نمیکنم.
به فکر فرو رفتم. آخه کی دلش میآد شیرشو حلالِ [این طفلِ معصوم] نکنه؟!
مظلومیت از چشا میپاچه! 8)
اهم...داشتم میگفتم...مادر با تصور کردنِ من در دورانِ شیرخوارگی، دلش نیومد که شیرشو حرومم کنه...و این طور شد که...
معرفی میکنم...مقنعهی من و آرامگاهِ سینا جان! :|
پی نوشت: درسته اون اردو آخرین اردوی خارج از استانم شد...اما خوشحالم که پافشاری کردم و دو سال پیش به همدان رفتم. :)