تضرع گونه...

هر وقت دلم قصد می‌کنه برای مدرسه کمی خودشو منقبض کنه [تنگ بشه]، به خودم می‌آم و با مقایسه  کردنِ دو عکس، کاسه کوزه ی دلم رو منهدم می‌کنم!

این: [نمودار خواب یک دانش آموز در یکی از روز های مدرسه]

و این: [نمودار خواب یک دانش آموز در یک روز تعطیل]

و در این جاست که با چکش بر فرق سر دلم می‌کوبم تا دفعه ی آخرش باشه که فکر انقباظ به سرش می‌خوره! :|

+ یه نگاهی به پیشنهاداتتون بندازید! :)

  • موافق [ ۱۲ ] | مخالف [ ۲ ]
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • نیلی ‌
    • جمعه ۱۳ مرداد ۹۶

    آنتیژن دارم باقلوا!

    خـــــب...اینم پونصد و هشتادو دومین باری که نماز شکر خوندم...پیش به سوی پونصد و هشتادو سومین بار!

    یکی از دوستان از پشت صحنه اشاره می‌کنه که آخه چرا اینقدر نماز شکر واقعا؟! 

    خوب دلبندم بگذار بگویم برایت...چون این لطف شامل حال ما شده و در این اوضاع افسردگیِ نوجوانان که دلیلش فقط تنهایی و بی کَس بودن افراد هستش، همیشه چند نفر هستن که منو تنها نذارن. کیا؟!

    پشه ها! :|

    بله دوستان...من با گروه خونی A+ جزو معدود افرادی هستم که دارای خون مورد علاقه ی پشه کوره ها هستن. البته همین جا اصلاح می‌کنم...به زبون آوردنِ لفظ "پشه کوره" خیلی بی ادبانست. درست نیست به خدا. خوبه یه نفر ما رو آدم چار درصدی صدا بزنه؟! خوب بر می‌خوره به آدم.

    بیایید برای تقویت بنیان پشه ها، آن ها را "پشه نابینا" صدا بزنیم.

    البته باید بگم من الان ذوق مرگم که با وجود اخلاقِ له شده‌ام، حتی اگه نقی هم دیگه نگام نکرد، این پشه های باوفا هستن که به هیچ وجه من الوجوه رهایم نمی‌نمایند.

    خدّافّظ افسردگیِ دوره‌ی نوجوونی...خدّافّظ...

    #با_پشه_های_نابینا_مهربان_باشیم.

    پشه نابیناهایی هستند که فقط افرادِ دارای گروه خونی A و O رو نیش می‌زنن.

    پشه نابینا به سمتِ نیلی بال بال می‌زند. به هم که می‌رسند محکم همدیگر را در آغوش می‌گیرند و نابینا در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده می‌گوید:

    - ویز ووز ویزو! ویـــز آسویز! [دلم تنگت بود رفیق! بزن بالا آستینو!]

  • موافق [ ۱۷ ] | مخالف [ ۲ ]
  • نظرات [ ۳۴ ]
    • نیلی ‌
    • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۹۶

    MAMA + پیشنهادِ فیلم

     

    سه نفره این فیلمو دیدیم...

    با این حال دقیقا چهار بار پیش اومد که جا بخوریم و قلبمون لرزه ای خفیف به خودش ببینه.

    خب پیشنهادم اینه: [ تنهایی نبینید ]

    پی‌نوشت: پیشنهاد فیلم؟

  • موافق [ ۱۳ ] | مخالف [ ۱ ]
  • نظرات [ ۶۲ ]
    • نیلی ‌
    • دوشنبه ۹ مرداد ۹۶

    [صرفاً جهت یادگاری]

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • نیلی ‌
    • جمعه ۶ مرداد ۹۶

    دژِ خاکی!

    فرض کنیم یه توریستِ خارجی، قصدِ ایران گردی داره و از یه نفر می‌خواد که شرایط و جاهای دیدنیِ استان های مختلف رو به استحضارش برسونه.

    خب راهنما احتمالاً این‌طور راهنماییش رو شروع می‌کنه:

    «همدان یکی از شهر‌هایِ قشنگِ ایرانه که دارای آب و هوای پرفکتی هستش! همچنین آرامگاهِ بسیاری از مشاهیرِ ایرانی در این شهر وجود دارن. از جمله بابا‌طاهر و ابوعلی سینا و غیره. از شیراز برات بگم چقدر خوبه. شیراز هم همین ویژگی‌ها رو داره، منتها با آب و هوایِ کمی گرم تر! تخت جمشید هم که معروفه خودت باید بشناسیش. خب...از شیراز بگذریم. حالا یه کم پایین‌تر از شیراز به سمت چپ بپیچ؛ خب؟! اونجا معروف ترین و خفن ترین و خاک بر سـ... اهم... خلاصه بهترین استانِ ایران رو می‌بینی. کلی رکورد جهانی داره. ببینم...دمای ©°54 رو تو عمرت از نزدیک دیدی؟! خوزستان خودش یه کتابِ گینسِ وُلِک؛ کلی چیز میز داره. وُیـْـــی [wyyyyy] نَفْتِش رو بگو! باید نفتشو ببینی...از زمیناشون شره شره نفت بیرون می‌ریزه. گاز هم همین‌طور. ولی من هیچ‌وقت نفهمیدم چرا خودشون هیچ استفاده ای از گاز ندارن. ساعتِ 2 بعد ‌از ظهر که می‌شه این کدبانوهای خوزستانی چادر مشکی به سر، سرِ تقاطعِ خیابونا می‌ایستن و با گرمای طبیعی‌ِ آسفالت ناهارشونو می‌پزن...اونوخ ازشون که بپرسی چرا با اجاق گاز کار نمی‌کنید؛ با تعجب می‌گن: "گاز؟! وُلِک گاز دیگه چیه؟! ما فقط گاز رو صادر می‌کنیم، کاربرد دیگه ای نداره." تازه گرد و خاک هم به کلکسیون افتخاراتشون اضافه شده. خلاصه سرتو درد نیارم...خوزستان بهترینه! بهتره اول بری خوزستان. ده دقیقه...فقط ده دقیقه تو هوای آزادش بمون اگه [برنز] نشدی تف کن تو صورت من! صد در صد تضمینی. چه مَردمِ خونگرمی هم داره...اگه فردِ خونسردی بینشون پیدا کردی دو دیقه بذارش زیر نورِ مستقیمِ آفتاب...خونگرم که سهله...خونش برات قُل‌قُل می‌کنه.»


    پی‌ نوشت: پیش‌بینی شده بود چند روز‍ِ دیگه گرد و خاک وارد خوزستان می‌شه! لامصب گرد و خاکِ دلش برامون تنگ شد. امروز تشریف فرما شدن.


  • موافق [ ۹ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۴۰ ]
    • نیلی ‌
    • پنجشنبه ۵ مرداد ۹۶

    کمی متفاوت؟! نه جانم...خــیلی متفاوت! :)

    تنها هدیه‌ی دریافت شده‌ام برای روز دختر از برادرِ جان...سهیل...

    امروز بعد از پنج هفته دیدمش...

    [سعی می‌کند لبخند مصنوعی‌اش را حفظ کند]

    دستکش‌هاش هم سایز کوچیکه...دلتون بسوزه...

    [اشکش سرازیر می‌شود]


    خوب قطعا باید از رویای دخترانه‌ی اوشکولات و پاستیل بگذریم و برای تسکینِ درد، به دیکتاتوری بودنِ ظرف شستن، فکر کنیم.

    از ربطش به ظرف شستن که بگذریم، عاشق هدیه‌های منظور دار هستم. هدیه‌ای که با توجه به‌ حرفی که قبلا زدم، بهم اهدا شده و جنبه‌ی شوخی داره...


    پی نوشت: این پست کاملاً یهویی شد...قرار بود عکسای عقدِ فاطمه رو بذارم. رفت واسه پستِ بعدی!

  • موافق [ ۱۰ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۳۶ ]
    • نیلی ‌
    • چهارشنبه ۴ مرداد ۹۶

    الآن مثلا داستان نوشتیم! :)

    فکر کنم 10 یا 9 ماه پیش بود که تو انجمن ندخبهبخدنوطظ، "چالش"ـی برگزار شد.( توی اون عکس منظور از کیا، خوده منم! گیج نشید!)

    ما دعوت شدیم و کیمیا متنشو برام فرستاد... من از اول نمی دونستم چالشه! فکر می کردم مثل همیشه مسابقه ی داستان نویسی دارن و از این بند و بساطا! برای همین داستان گونه نوشتمش!

    دیدن عکس بالا الزامیه! 

     نکته:  یک عدد هم بلاگری، در ترمیم داستان کمکم کردن. دستشون واقعا درد نکنه! :)
  • موافق [ ۱۲ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • نیلی ‌
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶

    و این گونه است که...game over!

    اینجا دیگه آخر خطه...
    برای اولین بار ...من...[بغض]... من بچه ای که جیش بزرگ کرده بود رو شستم! :(
    از طرز [بالا کشیدن تومونش] معلومه کار خودِ ناکِسَمه! :(
    هنوز زود بود نامردا...من تازه به جیش کوچیک شستن عادت کرده بودم!
    خیلی زود بود! خیلی...
  • موافق [ ۱۴ ] | مخالف [ ۰ ]
  • نظرات [ ۵۱ ]
    • نیلی ‌
    • يكشنبه ۲۵ تیر ۹۶

    این نوشته را باید بوسید و بوسید؛ تا مرز تف مال شدن!

    [کلیک]

    دفتر خاطراتمو طی یک عملیات کاملا ناخواستانه پیدا کردم...

    شیرین ترینش هم... 

    برادر 28 ساله ی سال 93 ایم رو مجبور کردم برام متنی به عنوان یادگاری بنویسه! 

    با دیدن متن، به این فکر فرو رفتم که....هی باباع! من الان یک عدد گودزیلام که فقط و فقط در کودکی بویی از معصومیت بردم!

    یه مجموعه از "لولو نویس ها"ی دفتر خاطراتم جمع آوری کردم! :)

    همیشه یه چیزایی هست که دلت رو شاد تر از حد مجاز کنه!

  • موافق [ ۱۷ ] | مخالف [ ۲ ]
  • نظرات [ ۶۱ ]
    • نیلی ‌
    • جمعه ۲۳ تیر ۹۶

    رشته ام، پتک شده و کوبیده می شود بر فرق سرم!

    امروز صبح باید برم مدرسه! 
    هفته ی قبل که رفتم، گفتن از بین 11 نفر کلاسمون فقط 4 نفر نمره ی زیر 13 نداشتن! [حالا اون 13.5 منم به روم نیارید]
    همچنین با لوتی گری اضافه کردن: دادا! کلاس چهار نفره دیدین خیره! کلاس یازدهم ریاضی تشکیل نمی‌شود. (یکی از شرط‌های ثبت نام دانش‌آموز در مدرسه‌ی ما نداشتن نمره‌ زیر 13 است)

    منحل شدن یا نشدن کلاس، امروز معلوم می شه!
    الان نوجوون مردمو به بی خوابی مزمن دچار کردن؛ کی جوابگوعه؟! 

    نکته ی مهم اینجاست که منحل شدن کلاس ما می تونه وقایع زیر رو به دنبال داشته باشه:
    بد ترین حالت--> پاس کردن زیست و تغییر رشته به تجربی و ماندن در مدرسه شاهد!
    بهترین حالت--> کوچ کردن به یک مدرسه ی سطح پایین تر و بالا آوردن معدل به آسانی! D: زیبا جادار مطمئن!

    نا متعادل نوشت: له شده ترین رشته ی دنیا با کمترین داوطلب!
    حداقل اگر تعداد داوطلبان زیاد بود، دو نفر معدل بالا رو از مدارس دیگه جذب می کردن و افراد کلاس زیاد می شد و لازم نبود ما بدبختا جور اون زیر سیزده ایا رو بکشیم! ووش!
    [با نشیمن گاهش به شیدا -نمره اول کلاس- تلنگری می زند و خود را به زور در جمع بالا 13 های کلاس -ترجیحا مخ های کلاس- جا می دهد!]

    در کل حرف حسابم اینه:
    محتاج دعام!
  • موافق [ ۱۷ ] | مخالف [ ۱ ]
  • نظرات [ ۳۷ ]
    • نیلی ‌
    • دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶
    یکی از بهترین‌ کارهایی که تونستم توی زندگیم انجام بدم، نوشتن وبلاگ تو دوران نوجوونیم بود.