واااای!جدی میگی؟الان با دستات میتونی کار کنی؟!زنده ای واقعا؟ +چرا تو کامنتا موضوع به این مهمی رو خوشایند نامگذاری کردن؟:|آگاه نیستن که یه همچین موضوعی چقدر دهشتناکه(!):دی
درک کنمون اومد! D: ♡♡♡
جات خالی مادرش خوشش اومده صبح تا شب اینجا پلاسن می گه بیا بچمو بشور! :||||| [شوخی:دی]
+دوستان لطف دارن و دلداری می دن! D: بذا برا خودشون پیش بیاد (لبخند خبیث زنان به افق می نگرد!)
بابا دختر قوی باش! :)) من فکر کنم یازده سالگی تجربه کردم! یعنی از یازده سالگی به بعد! بخاطر دوتا فسقلمون. این همه حق مادری به گردنشون دارم و به حرفم گوش نمیدن! ای بی وفا دنیا :/
قبلا هم گفتم تحت فشار بودم وگرنه نمی ذاشتم اینو! :|
بدبختی من همینه نه! من بچه ی آخر خانوادم...نمی دونستم پوشک چند نقطه داره! تا اینکه خواهرام باردار شدن! :/
دوست ندارم همدردی کنم و مرهمی باشم و این چیزمیزا ولی بذار بگم دیگه.. آقا منم شستم :(((((( به جمعمون خوش اومدی آنیسا :(( ما دیگه اون آدمای معمولی نیستیم [چراغها را خاموش کرده و بر سر میکوبد]
عــِه! عجـب موزیا مرموزایی هست این بشــر!:| اصــلاً بهش نمیخوره داره آلو بر بدن میزنه! +_+ ببین ببین کیا! مَن اگه جای تو بودما، از این پلاستیک مشکیا هست، از همونا میکردم تو دستم با اون میشنستمش:| هرچی هم دردش میومد مهم نبود برام:|| امّا خب لعنتیگونهی ماجـرا ایــنه که مَن جای تو نبودم *-*
امــتـــحانـــش یکم دوست داشنیه، مخصوصاً قسمتی که شیرِ آب گرم رو بــاز کنم D:
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند. اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
یکی از بهترین کارهایی که تونستم توی زندگیم انجام بدم، نوشتن وبلاگ تو دوران نوجوونیم بود.