وقتی یه سرباز [مدیونید فکر کنید برادرمو میگم] وارد خونه میشه، ناگهان همهچیز اسلوموشن میشه. اجزای خونواده با هیجان و ترس، به جنب و جوش میافتن و پدر به عنوان فرمانده، در حالی که فریاد میزنه:«move! move» دکمهی مخصوصی رو فشار میده تا ماسکهای تنفس از پنکهسقفی، آویزون شن. در همون حالتِ اسلوموشن، مادر با حرکات دستش، طرز استفاده از ماسکها رو به بقیه یاد میده.
این روند تا جایی ادامه داره که سرباز مذکور، سری از تاسف تکون بده و خونه رو ترک کنه.