شرح وضعیت، ۱:۲۰
مادر من الان به خاطر عقربگزیدگی عازم بیمارستان شده. یکی از برادرانِ گرام شیفتِ کاریه. یکی دیگهش هم که چند روزیه از سربازی فارغ شده، نشسته جفتم و با سر کچلش هر چند دقیقه یه بار میپرسه:«عقربش بزرگ بود؟! تو دیدیش؟! کجای پاشو نیش زد؟! نیلو...راستشو بگو.»
با توجه به تجربههای زیادی که در مورد عقرب دارم میدانم که مادر دو ساعتِ دیگه خوش و خرم به خانه باز میگردد و اولین جملهای که میگه اینه:«من خونه نبودم نباید بلند شی ظرفا رو بشوری؟! مُردال!»
من فقط یه کم ته دلم میترسم مادر به زهرِ عقرب حساسیت داشته باشه.
شرح وضعیت ۲، ساعت ۳:۰۵
ظرفا شسته شدن.
مادر آمد...حالش خوبه. باید دارو مصرف کنه.
کچلجانم خوابید.
پ.ن: وقتش نیست ولی واجبه که بگم به مسابقهی گویندگیِ خفنِ آنه یه سر بزنید.