خواهر که از نمایشگاه کتابِ تهران [سال ۸۶] برگشت، کلی کتاب همراهش آورد. در اون بین به من کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» و «دختر کوچولو و ظرف سحرآمیز» رو هدیه داد. خُ آخه سال ۸۶ من فسقل بچه‌ای بیش نبودم...و البته نگران نباشید. این دو‌کتاب، کتابای تاثیر گذار من نیستن! داستان از اونجا شروع شد که خواهر به یکی از برادر‌ها کتاب «قورباغه‌ات را قورت بده» از «برایان تریسی» رو هدیه داد. اون موقع حالم از اسمش به هم می‌خورد. سال‌ها بعد کاملاً بدون برنامه‌ی قبلی کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندنش. چند صفحه‌ی اول رو که خوندم شگفت‌زده شدم. شگفت‌زده برای این‌که پشتِ همون عنوانِ کتابی که ازش متنفر بودم پر بود از حرف.

یه برنامه‌ریزیِ ناخودآگاه خِرمو گرفته بود که کارامو سر و سامون می‌داد. باعث نمی‌شد زندگیم یک‌نواخت شه. یاد گرفتم از شلختگی‌ِ ذهنم در مورد اولویت‌بندی کارام نجات پیدا کنم. ترسم نسبت به خیلی چیزا از بین رفت.

من برای فصل شونزده‌ش تحتِ عنوان «تنبلی سازنده را تمرین کنید» می‌میرم. می‌دونید... من روحیه‌ی خودمو می‌شناسم. یه بُعدِ مزخرف دارم که به این بُعدِ خودم می‌گم «از انکار به حقیقت رسیدن». این بُعد من فقط یک جا کاربرد نداره و اونم موقع خوندن همین کتابه. بی برو برگشت حرفای نویسنده رو قبول می‌کنم. حس می‌کنم خاصیت کتاب همینه.

اگه حس می‌کنید وقتی صبح از خواب بیدار می‌شید و نمی‌دونید باید چیکار کنید [حتی اگه اون‌روز پر از کار انجام نشده باشه] و نمی‌دونید باید چه غلطی کنید، دچار یه جور تنبلی، شلختگی و یا هر چیز دیگه‌ای از قبیل همین موارد هستید، پیشنهاد می‌کنم یه سر به کتاب‌خونه بزنید و قورباغه‌تونو پیدا کنید.

پ.ن: چند وقت پیش کتاب «ترست را احساس کن اما کارت را انجام بده» از سوزان جفرز رو خریدم و خوندم، به امید اینکه تاثیر گذار باشه. اما یک‌درصد نبود. فقط باعث شد بیشتر به ترسام فکر کنم و بیشتر موشکافیشون کنم. به نظرم تاثیرگذارین کتاب دنیا نمی‌تونه روی یک نفر تاثیر بذاره، مگر اینکه با روحیه‌ش هم‌خوانی داشته باشه.


میم‌حا...هم ممنون از بابت دعوت و هم تشکر بابت پوستر دست‌ساز :دی

آقاگل . فروز . ارکیده . دل‌نویس . مستور . کنجکاوم بدونم کتابای تاثیرگذارتون چی می‌تونه باشه. به زبان دیگر، دعوتید.

رفیق رفقایی هم که دوست دارن خودجوشانه شرکت کنن، روی لینک پایین کلیک کنن. 

با تشکر از آقای تد... #این_یک_چالش_است.