آلبوم را ورق زدم. عکسی توجهم را جلب کرد. یک بچهی چند ماهه و یک دست که بچه را گرفته تا از او عکس بگیرند.
باز ورق میزنم. دختربچهی ۷-۸ ساله که یک دست بر دهانش فرود آمده. هم دختربچه و هم صاحبِ دست خندانند.
اون بچه منم و صاحب دست، بخشِ اعظمِ زندگیم.
اون تنها کسیه که دلداری دادن بلد نیست اما فقط و فقط با گفتنِ «نیمولَک [از سری مخففیجاتِ اسمم] بیخیال» منو واقعا نسبت به هر فکر مزاحمی بیخیال میکنه.
لُپِ کلام...دلتنگشم.
پ.ن: حتی در سه ماهگی هم جذبه داشتم. عکس اولی رو میگم. =)